بسوی او
سالها منتظر بودیم تا فرصتی برای ظهور عشقمان بیابیم ...... سالها منتظر بودیم تا فرصتی برای فریاد عشقمان بیابیم ...... سالها منتظر بودیم تا آموخته های تئوری عاشورا را عملی کنیم ...... چیزی نمانده بود سالهای انتظار،در انتظار بمیراندمان ...... اما 9 دی آمد.زمان بروز.زمان عشقبازی.زمانٍ ...... زمان فریاد ....... فریادٍگفته های خصوصی ...... فریادٍفریادهای در گلو مانده ...... فریاد توحید ....... فریاد زیارت عاشورا ...... فریاد«سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم» ...... فریاد «فهذا علی مولا» ...... فریاد نفرت از آنهایی که خون به دل ما و عزیزانمان کردند ....... فریاد نفرت از آنهایی که چهره شان را نه از روی صورت بلکه از روی جای پایشان شناختیم ........ جای پایی که بر روی خون شهدا مانده بود ...... ای کاش می توانستیم قائل به تبری نباشیم.ای کاش می توانستیم از یزیدیان سخن نگوییم.اما امان از این نفس که اگر برایش از شامیان نگویم فراموش می کند که حسین علیه السلام چه گوهریست. ای نفس!مرگت باد که مرا مجبور می کنی تا نام منحوسین زمان-موسوی و کروبی و بزرگشان خاتمی-را بیاورم تا یادت آید حضرت ماه را. در این محرم استادی فرمود:بگو حسین تا زنگار قلبت پاک شود،پس تو هم ای دل حال که نام حضرت ماه را آورده ای،از عشقبازی آن خجسته روز بگو: آن روز،نو روز بود ....... نو روزی در کتاب تاریخ ....... نوروزی برای افتخار ........ سرهایمان رو به آسمان ........ مشت هایمان در آسمان ........ قلب هایمان در تسخیر یار ........ فریادمان برای یار ........ آن روز بهار بود ........ بهاری که سالها در طراوتش خواهیم زیست ........
Design By : Pichak |