بسوی او
زیبایی جمله را نمی توان کتمان کرد.اما آن هنگامه که آدمی بفهمد این پیام،پیام حسین زهراستسلام الله علیهما سوز دلش شعله ور می شود.با شعله دلش می خواهد دنیا را بسوزاند آن دم که از خود می پرسد مگر جز این است که من و دنیا و زمین و آسمان و جهنم و بهشت و ... ، صدقه سری این چهارده عزیز خلق شده ایم ؟ پس این چگونه غوغایی است در این دنیا که او این چنین باید از غربت بنویسد. خوشا بحال آنانکه که آنقدر بزرگ شده اند تا مولا برایشان نامه بنگارد. اما نمیتوانم تصور نمایم آن لحظه را که جناب حبیب نامه امام زمانش را با شعف وصف ناشدنی می گشاید و ناگاه اجبار به خواندن چنین جمله ای می شود:«من الغریب الی الحبیب». باز هم میگویم خوشا بحالت ای حبیب آل الله.و ما از تو سپاس گزاریم که به ما آموختی می توان آنقدر بزرگ شد که ... . ای آموزگار ما،حال که چنین ما را شیفته آموزه هایت نموده ای،بما بیاموز رسم وفاداری را.بما بیاموز رسم عمل را. «نیکی های آدم خوبا میشه بدی های آدم هایی که نزدیک شدن به درک خدا». تا حالا این جمله رو شنیدید؟براتون سئوال نشده یعنی چی؟این جمله رو حدود 5 سال پیش برای اولین بار شنیدم،از معنیش چیز زیادی دستم رو نگرفت ولی خیلی هم مبهم نبود.اما امروز چند تا مثال به ذهنم رسید که خیلی معناش رو برام روشن تر کرد.برای همسرم میخواستم این مطلب رو توضیح بدم که این مثال به ذهنم رسید: «فرشته کوچولو اشتباهی پاش میره روی عینک باباش.باباش هم که شاهد شکستن عینکش بود حسابی داغ میکنه ولی چیزی از عصبانیتش بروز نمیده.نه تنها دختر کوچولوش تعجب میکنه بلکه خودش هم باورش نمیشه که تونسته جلوی خشمش رو بگیره.فقط میگه بابا کاش بیشتر جلوی پاهات رو نگاه میکردی.شب که میشه دلش هوای حرم میکنه.میره سر کوچه که ماشین بگیره برای حرم اما دریغ از یه ماشین.مجبور میشه برگرده خونه.تو دلش شروع میکنه حرف زدن با خدا:خدا من که عصری اینجوری تونستم جلوی خشمم رو بگیرم،جرا نذاشتی یه حرم تو نامه عملم نوشته بشه؟» اما ای کاش مرد نیکوکار قصه ما مقرب بود.اگه مقرب بود شاید ایجوری با خدا مناجات میکرد:ای خدا ممنونتم که اجازه دادی عصری گناه نکنم.هم ممنونتم و هم شرمندت.شرمنده بخاطر اینکه بجای اینکه از شکستن عینک پی بوجود تو و نگاه با محبت تو ببرم سعی در خاموش کردن خشمم داشتم،شرمندم که خشمی بود تا مجبور به خاموش کردنش بشم. اگر موافق هستید پیش به سوی تقرب. سلام ای کاش بودید و می دیدید حاج آقا این شب ها چه به سر ما میاره. ای کاش می تونستم همه مردم دنیا رو برای یه شب هم که شده می آوردم قم تا جوشن کبیر خوندن حاج آقا رو می دیدن. آره این شبها خداست و ما و حاج علیرضا پناهیان و... شاید آهنگ خوندنش خیلی خیلی خوب نباشه اما مناجات هاش ... . بعد هر مناجاتش آدم دلش میخواد خدا رو تو آغوشش فشار بده.گفتنی نیست که بخوام براتون وصفش کنم . این هم از زیر مجموعه های لذته. لذت هم گفتنی نیست،چشیدنیه. حقیقت اینه که نیومدم با این نوشته دل شما رو بفرستم جایی که شاید دستتون هم بهش نرسه،اومدم چندتا از حرفا و مناجات های حاج آقا رو براتون بگم که این شبها ازشون استاده کنیم.نکته هایی که ان شاالله راهگشا باشند برای حرکت «بسوی او». حاج آقا فرمودند:«آی اونی که بار اوله میای در خونه خدا بهش میگی اشتباه کردم،منو ببخش!خوش بحالت.آخه منه شیخ دیگه روم نمیشه اینو بهش بگم.آخه تو که نمیدونی تا حالا چند دفعه این جمله رو بهش گفتم.خوش بحال تو.اما بذار بهت بگم یه دفعه به خدا قول ندی: که ای خدا تو منو ببخش،من قول میدم دیگه گناه نکنم.آخه ما خیلی از این قول ها به خدا دادیم اما عمل نکردیم.به خدا بگو تو که اینقدر کریمی همینجوری منو ببخش،ولی یه جوری ببخش که دیگه گناه نکنم. » ببخشید اگه نتونستم عمق معنا رو برسونم،آخه بیان گیرای حاج علیرضا کجا و نوشته بی روح من کجا.خواستم نکات دیگه ای رو هم بنویسم ولی گویا معنا نیازمند بیان خود حاج آقاست و با نوشتن من مطلب شهید میشه. «شما اندکی از خدا بیاموزید ومرا به کوچکی ام ببخشید.» (سلام. این مطلب رو شب اول ماه نوشتم.اینو گفتم که تعجب نکنید چرا آخر ماه تازه میخوام سلام کنم.) مگر جز این است که اگر معبود اذن حیات دهد تو ناچار به در آغوش کشیدن مایی؟ میدانم ،آغوش تو باز است برای همه معانقه کنندکانت اما روی تو ... ،برای خیلی ها گشاده نیست.شاید اگر اذن داشتی،خیلی ها را راه نمی دادی،اما ... اما تو نیز اجبار به تحمل فضل الهی شده ای.آری تو گستاخ شدن ما را در سایه این پهنای لطف و عطایش می بینی. اما من خواهان چهره خندان توام.بگو،به من بگو با چه نام آغازت نمایم؟به من بگو با چه نام بگویمت سلام،تا از رضایتت به نهایت مستی برسانیم. میخواهی ازته دل میزبان را برایت صدا بزنم؟اما اگر همه وقت بی واسطه صدایم را می شنید که نیاز به «ولی» و این همه تشکیلات نبود.«ولی» را فرستاده تا صدا،عمل ونیت ما را بالا ببرد. وعده محبوب من! با کدام مولا بیایم تا ... . نکند منظورت از اینچنین عاشقانه در آغوش کشیدن مولایم علی علیه السلام این است که ای عاشقان با مدد ازعلی است که می توان در این بزم به مقصود رسید.اگر اینگونه نیست،پس چرا در گسترهء عمر سی روزه ات او را به سینهء خود فشرده ای؟ نکند چون شنیده ای تو مقدمه ای برای برادرت محرم،دوست داری از برادرت و معشوق کشته شده اش برایت بگویم.نکند تو را هم... .نکند می خواهی از دختری سه ساله بشنوی؟ نکند می خواهی از خواهر بی برادر بشنوی؟آری تو اشک می خواهی.تو سبکی و سبک بالی مرا برای ورود میخواهی.حال که تو آزادی و آزادگی مرا می خواهی بگذار با هم بگرییم: تا بحال شنیده ای نوزادی شش ماهه اذن میدان بگیرد؟تا بحال شنیده ای انگشت را همراه انگشتر غنیمت ببرند؟تا بحال شنیده ای زنی یک شبه موهایش سفید گردد؟ای کاش می دانستی «هستی» یعنی چه،آنوقت از تو می پرسیدم ،تا بحال شنیده ای «وتمام هستی اش در کف گودال»؟ اما گویا این اشک ها نه مقدمه ورود بلکه مقدمه سلام است.گویا تازه به سین سلام رسیده ام.گویا با این اشک ها از ائمه اذن گرفته تا امام زمانم را صدا بزنم.شنیده ام تا او نخواهد نه عملی می رود ونه فیض و عنایتی می رسد. یا صاحب الزمان! آمده ام تا باز هم آبروی بی آبرویی من شوی.«عادتکم الاحسان » دنیا بستری است برای حرکت ما جوی ها «بسوی او»(دریا).وچه دنیای زیبایی است که ابرهای نبوت،فرستاده دریای بی نیازندتا بر سرعت گامهای ما بیافزاید.و چه دنیای عجیبی است که شوق وصال مقصود بی نیاز،افزون از جوی محتاج گشته.تا آنجا که با امواج خروشانش به کائنات می فهماند که هنگامه وصالی دیگر است. به همین منظور دفتری را که ورق میزنیم،هر صفحه اش نکته ای است از نشانه های و آیات او،نکته ای است از به دریا پیوستگان،نکته ای است برای عمل،نکته ای است برای حرکت «بسوی او».
Design By : Pichak |